نوشته اصلی توسط
mamali.gh67
سلام به مردم خوب و با احساس ایران زمین.ممنونم که دلنوشته های بنده حقیر و با حوصله میخونید. من فوق دیپلم هستم. ولی بخاطر مشکل لکنت زبان از ادامه تحصیل منصرف شدم. در دوسال کاردانی اشکها ریختم. من 26 سالمه ولی بخاطر این شرایطی که از بچگی داشتم کمی حساس شدم. مثلا در کنفرانس یکی از درسها که عمومی هم بود و بدون اغراق 40 تا 45 نفر حضور داشتن کنفرانسی دادم که تا آخر عمر یادم نمیره. میدونید وقتی برین اون بالا و نتونی حرف بزنی و همه نگات میکنن چه حسی داره؟؟؟ میدونین وقتی استاد ده نمره اختصاص داده به کنفرانس و همه رو تشویق میکنه و من ... تازه این فقط یکیش نیست. چندتا کنفرانس دیگه داشتم ولی چون تخصصی بودن به زور 20نفر میشدن. میدونید وقتی تاکسی داره میره و نتونی اسم اون منطقه رو بگی و راننده داره میره چه حسی داره؟؟ میدونی وقتی تو صف نانوایی ایستادی و همه نگات میکنن و صندوق دار میگه چندتا و نتونی بگی دوتا چه حسی داره؟؟؟ لکنت زبونم زیاد شدید نیست ولی بهرحال بدجور دل آدمو میشکنه. من فوق دیپلممو با معدل 17.60 گرفتم. تا دلتون بخواد نوزده و بیست دارم. ولی بخاطر همین مشکل دیگه نمیتونم. دوسال کاردانی برام از کابوس بدتر بود و برام اندازه دویست سال گذشت. پیش دکتر رفتم و جلسه ای ده تومن دادم و فکر کنم یه ده جلسه ای رفتم ولی بازم دوای دردم نبود. فقط خداروشکر که از دنیا بیزار شدم. و بخاطر سختی هایی که کشیدم خوب دنیارو شناختم و گول دورنگی ها و چندرنگی ها وگول تجملات و زیبایی های دروغینشو نمیخورم. باور کنید به این امید که روزی خواهم مرد زنده ام. روزی که همه چی تمام میشود. اصلا مرگ چیز بدی نیست. اصلا ازش نمیترسم و برعکس کسی که میمیرد به چشم یه هدیه از طرف خدا نگاه میکنم. ببخشید سرتون درد گرفت. الانم یه برنامه نویس با استعدادم و عاشق کارم هستم. عاشق ازدواجم ولی تازه فارق التحصیل شدم و تازه شروع به کار کردم. شرایطشو ندارم. پدرم هم یه کارگر بیشتر نبوده و تو این گرونی کاری از دستش برنمیاد. تشنه عشق اصل و ناب و عمیق و از روی صداقتم. نه ترحم و دروغی و خیابونی. فقط جنس اصل و ناب